سلطان شه لودی. در ایام خضرخان اسلام خان خطاب داشت، از امرای عهد سلطان ابراهیم لودی و همایون شاه. رجوع بفهرست تاریخ شاهی (معروف بتاریخ سلاطین افاغنه) تألیف احمد یادگار چ کلکته 1358 هجری قمری شود
سلطان شه لودی. در ایام خضرخان اسلام خان خطاب داشت، از امرای عهد سلطان ابراهیم لودی و همایون شاه. رجوع بفهرست تاریخ شاهی (معروف بتاریخ سلاطین افاغنه) تألیف احمد یادگار چ کلکته 1358 هجری قمری شود
اول ایلکی. ابن علی مکنی به ابوالمنتصر، هفتمین از ایلک خانیّۀ ترکستان و او پس از شرف الدین طغان بن علی بحکومت رسید. در ترجمه تاریخ یمینی آمده: طغان خان را عمر به آخر رسید و روح او در جملۀ ارواح شهدا بجنهالمأوی رسید و ملک او بر برادر وی که در تقوی و مراقبت جانب الهی و اهتمام به امور دینی موافق سیرت و مطابق سریرت او بود قرار گرفت و همواره بر طاعت و نمازجماعت و تمهید اسباب عدل و رأفت و تجانب از جانب کبر و نخوت مستقیم بود و بر قضیت موافقتی که طغان خان را با سلطان (محمود) بود برفت و سوابق مصافات او بلواحق مؤاخات و موالات معمور گردانید و در عهد ایلک خان سلطان عقیله ای از مخدرات اولاد او از بهر امیرجلیل ابوسعید مسعود نامزد کرده بود. در این ایام سفیران به اتمام آن وصلت وساطت کردند و عقدۀ آن مناکحت به استحکام رسانیدند و از ثقات حضرت سلطان جمعی از جهت نقل آن در یتیمه برفتند تا آن ودیعت بمنصۀ استحکام رسانیدند و جمهوری از مشاهیر علمای مشرق و ائمۀ منطق در خدمت مهد او به بلخ آمدند و آن امانت بسپردند و محمولاتی که داشتند از مال و مقال به ادا رسانیدند و زفاف آن کریمه تمام شد و سلطان بفرمود تا پیش از وصول ایشان در بلخ آذین بستند و شهر بیاراستند و از انواع تنجید و تزیین هیچ باقی نگذاشتند و سلطان از جهت رفع درجت و اعلای مرتبت پسر، هراه به او داد با اموال بسیار و تجمل فراوان و زینت و ساز پادشاهانه و اورا در شهور سنۀ ثمان و اربعمائه روان کرد و او به هراه آمد و آئین عدل پیش گرفت... (ترجمه تاریخ یمینی ص 395-396). و رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 122 و آل افراسیاب و ابوالمنتصر ارسلان خان اول ابن علی شود
اول ایلکی. ابن علی مکنی به ابوالمنتصر، هفتمین از ایلک خانیّۀ ترکستان و او پس از شرف الدین طغان بن علی بحکومت رسید. در ترجمه تاریخ یمینی آمده: طغان خان را عمر به آخر رسید و روح او در جملۀ ارواح شهدا بجنهالمأوی رسید و ملک او بر برادر وی که در تقوی و مراقبت جانب الهی و اهتمام به امور دینی موافق سیرت و مطابق سریرت او بود قرار گرفت و همواره بر طاعت و نمازجماعت و تمهید اسباب عدل و رأفت و تجانب از جانب کبر و نخوت مستقیم بود و بر قضیت موافقتی که طغان خان را با سلطان (محمود) بود برفت و سوابق مصافات او بلواحق مؤاخات و موالات معمور گردانید و در عهد ایلک خان سلطان عقیله ای از مخدرات اولاد او از بهر امیرجلیل ابوسعید مسعود نامزد کرده بود. در این ایام سفیران به اتمام آن وصلت وساطت کردند و عقدۀ آن مناکحت به استحکام رسانیدند و از ثقات حضرت سلطان جمعی از جهت نقل آن دُر یتیمه برفتند تا آن ودیعت بمنصۀ استحکام رسانیدند و جمهوری از مشاهیر علمای مشرق و ائمۀ منطق در خدمت مهد او به بلخ آمدند و آن امانت بسپردند و محمولاتی که داشتند از مال و مقال به ادا رسانیدند و زفاف آن کریمه تمام شد و سلطان بفرمود تا پیش از وصول ایشان در بلخ آذین بستند و شهر بیاراستند و از انواع تنجید و تزیین هیچ باقی نگذاشتند و سلطان از جهت رفع درجت و اعلای مرتبت پسر، هراه به او داد با اموال بسیار و تجمل فراوان و زینت و ساز پادشاهانه و اورا در شهور سنۀ ثمان و اربعمائه روان کرد و او به هراه آمد و آئین عدل پیش گرفت... (ترجمه تاریخ یمینی ص 395-396). و رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 122 و آل افراسیاب و ابوالمنتصر ارسلان خان اول ابن علی شود
وی از اواسطالناس ایل قرائی و پدر او که درملازمت یک تن از رؤسای طایفۀ قراتاتار (قراتاتار طایفه ای بودند که از ترکستان بهمراهی امیر تیمور آمده بودند و یک قسمت آنان در خراسان و قسمت دیگر در خاک عثمانی ساکن گردیده و بعد از فوت امیر تیمور متفرق گشته بودند. نادرشاه خواست ایشان را جمعآوری کند نجفقلی خان پدر اسحاق خان و خود او که در ملازمت وی بودندهشت هزار یا هفت هزار خانوار از ایشان جمع کرد) بود بعد از آنکه چندی شبانی کرد نظر بجنگجوئی و جلادتی که داشت یکصدتن را در تحت ریاست خود درآورده خلاصه، اسحاق خان را کم کم بر مدارج اعتماد افزوده نجفقلی خان را بر آن داشت که او را مأمور بساختن کاروانسرائی درتربت حیدریه کند که مسافرین در عبور و مرور از آن سرزمین رفاهیت داشته باشند و آن وقت تربت بمنزلۀ دهکدۀ مختصری بود. بجهت انجام این مقصود وجهی معتدبه اسحاق خان از نجفقلی خان دریافت کرد و به تربت آمد و بجای کاروانسرا قلعه ای مرتفع بساخت و در میان ملازمان نجفقلی خان نفاق انداخت و تخم عداوت او را در دل آنان کاشت تا یکتن از ایشان او را بقتل رسانید. پسران او برای اینکه بروز پدر گرفتار نشوند فرار کردند و هر قدر نفاق در طایفۀ تاتار بسیار شد، موجب ازدیاد شوکت اسحاق خان گردید زیرا که هر کس مقهور دیگری میشد پناه به اسحاق خان می آورد تا آنکه زادۀ شبان بحزم و تدبیر، یکی از رجال مقتدر خراسان گردید و از افغانستان نیز به او کمک و امداد رسید و کمال خوش رفتاری او با زیردستان و آسایش تبعۀ او مایۀ توسعۀ متصرفات او میشد و احدی را ممکن نبود که اجحافی نسبت بتابعین اوکند و پیوسته در رفاهیت تبعۀ خود میکوشید و آنی بغفلت نمی گذرانید تا کار او بالا گرفت چنانکه یکنفر از سیاحان فرنگ نوشته است قبل از استیلای مرحوم آقا محمدشاه بر خراسان وسعت متصرفات اسحاق خان از طرف شمال تادروازه های شهر مشهد زیاده از صد میل بود و از جانب جنوب تا کوه قاف (؟) را در تصرف داشت و مالیات گزافی میگرفت و ششهزار نفر استعداد عسکریۀ او بود و همسران او از او اندیشه میکردند و تدابیر او را منتج نتایج مفیده میدیدند و او علاوه بر مالیاتی که میگرفت هم منافع زراعتی داشت از ملکهائی که زرخرید او بود و هم مداخل تجارتی، چه قواعد تجارتی را نیز نیکو میدانست و بکار می بست و کلیۀ منافع او در سال صد هزار تومان بود سی هزار تومان از تجارت و سی هزار تومان از زراعت و چهل هزار تومان از رعیت و نیز سیصد نفر شتر داشت که بکاروانها کرایه داده میان هندوستان و ایران حمل مال التجاره میکردند و از میوه جات خشک و سایر محصولات متصرفات خود بممالک خارجه میفرستاد و در عوض امتعه و مال التجاره بمتصرفات خود داخل میکرد از اینها گذشته بسیار طالب علم بود و از ادبیات عربیه و فارسیه بهره ور و از تاریخ طوایف همجوار باخبر بود و از کسب اطلاعات هرگز خود را فارغ نمیساخت و بعد از درگذشتن رئیس طایفۀ قراتاتار دختر او را در حبالۀ مزاوجت خود درآورده چند طفل از او داشت و در تربیت اطفال خودبوجه اکمل میکوشید و بجهه رعایت زوار و مسافرین و بسط ید و سفره و بذلی که داشت از هر جانب رو بطرف او میکردند و ملل مختلفه را یکسان رعایت میکرد و در سفرۀ خود مینشاند مگر هندوها که غذای غیر را نمیخوردندهر وقت مهمان او بودند وجه نقد میداد که ایشان ترتیب اغذیه برای خود کنند. مختصر برای آنکه اسحاق خان رارفتاری متین بود صیت او مقروع اسماع گردیده مهابت او در دلها جا گرفته ملقب بسردار خراسان شد و امرای خراسان از او حساب میبردند و در اعتلای لوای خاقان صاحبقران فتحعلی شاه مغفور گاهی اظهار مطاوعت میکرد و گاهی دم از استقلال میزد و شاهزاده محمدولی میرزا که در آن وقت فرمانفرمای خراسان بود به استمالت او میپرداخت و ابواب مصادقت از جانبین باز میشد و چون رفع او مکنون خاطر شاهزاده بود باز زمانی استشمام این رایحه کرده غوائل کدورت راه مسالمت را مسدود میساخت تا عاقبت شاهزاده فریدون میرزا در سال 1231 هجری قمری اسحاق خان را با ولد ارشدش در مشهد مقدس بقتل رسانید و سایر اولاد او که بعضی در شهر و برخی در خارج بودند بنای شرارت و عصیان نهادند و این فقرات معروض حضرت خاقانی گردید محض استرضای خاطر اولاد اسحاق خان و شمول عواطف بیکران درباره ایشان شاهزاده محمدولی میرزا را از حکومت خراسان معزول و شاهزاده حسنعلی میرزا را بفرمانفرمائی منصوب کرد و اولاد اسحاق خان را دواعی وحشت مبدل بسکونت شده به امر حضرت خاقان در تربت حیدریه به حکمرانی مشغول شدند. (مرآت البلدان ج 1 ص 420 و 421)
وی از اواسطالناس ایل قرائی و پدر او که درملازمت یک تن از رؤسای طایفۀ قراتاتار (قراتاتار طایفه ای بودند که از ترکستان بهمراهی امیر تیمور آمده بودند و یک قسمت آنان در خراسان و قسمت دیگر در خاک عثمانی ساکن گردیده و بعد از فوت امیر تیمور متفرق گشته بودند. نادرشاه خواست ایشان را جمعآوری کند نجفقلی خان پدر اسحاق خان و خود او که در ملازمت وی بودندهشت هزار یا هفت هزار خانوار از ایشان جمع کرد) بود بعد از آنکه چندی شبانی کرد نظر بجنگجوئی و جلادتی که داشت یکصدتن را در تحت ریاست خود درآورده خلاصه، اسحاق خان را کم کم بر مدارج اعتماد افزوده نجفقلی خان را بر آن داشت که او را مأمور بساختن کاروانسرائی درتربت حیدریه کند که مسافرین در عبور و مرور از آن سرزمین رفاهیت داشته باشند و آن وقت تربت بمنزلۀ دهکدۀ مختصری بود. بجهت انجام این مقصود وجهی معتدبه اسحاق خان از نجفقلی خان دریافت کرد و به تربت آمد و بجای کاروانسرا قلعه ای مرتفع بساخت و در میان ملازمان نجفقلی خان نفاق انداخت و تخم عداوت او را در دل آنان کاشت تا یکتن از ایشان او را بقتل رسانید. پسران او برای اینکه بروز پدر گرفتار نشوند فرار کردند و هر قدر نفاق در طایفۀ تاتار بسیار شد، موجب ازدیاد شوکت اسحاق خان گردید زیرا که هر کس مقهور دیگری میشد پناه به اسحاق خان می آورد تا آنکه زادۀ شبان بحزم و تدبیر، یکی از رجال مقتدر خراسان گردید و از افغانستان نیز به او کمک و امداد رسید و کمال خوش رفتاری او با زیردستان و آسایش تبعۀ او مایۀ توسعۀ متصرفات او میشد و احدی را ممکن نبود که اجحافی نسبت بتابعین اوکند و پیوسته در رفاهیت تبعۀ خود میکوشید و آنی بغفلت نمی گذرانید تا کار او بالا گرفت چنانکه یکنفر از سیاحان فرنگ نوشته است قبل از استیلای مرحوم آقا محمدشاه بر خراسان وسعت متصرفات اسحاق خان از طرف شمال تادروازه های شهر مشهد زیاده از صد میل بود و از جانب جنوب تا کوه قاف (؟) را در تصرف داشت و مالیات گزافی میگرفت و ششهزار نفر استعداد عسکریۀ او بود و همسران او از او اندیشه میکردند و تدابیر او را منتج نتایج مفیده میدیدند و او علاوه بر مالیاتی که میگرفت هم منافع زراعتی داشت از ملکهائی که زرخرید او بود و هم مداخل تجارتی، چه قواعد تجارتی را نیز نیکو میدانست و بکار می بست و کلیۀ منافع او در سال صد هزار تومان بود سی هزار تومان از تجارت و سی هزار تومان از زراعت و چهل هزار تومان از رعیت و نیز سیصد نفر شتر داشت که بکاروانها کرایه داده میان هندوستان و ایران حمل مال التجاره میکردند و از میوه جات خشک و سایر محصولات متصرفات خود بممالک خارجه میفرستاد و در عوض امتعه و مال التجاره بمتصرفات خود داخل میکرد از اینها گذشته بسیار طالب علم بود و از ادبیات عربیه و فارسیه بهره ور و از تاریخ طوایف همجوار باخبر بود و از کسب اطلاعات هرگز خود را فارغ نمیساخت و بعد از درگذشتن رئیس طایفۀ قراتاتار دختر او را در حبالۀ مزاوجت خود درآورده چند طفل از او داشت و در تربیت اطفال خودبوجه اکمل میکوشید و بجهه رعایت زوار و مسافرین و بسط ید و سفره و بذلی که داشت از هر جانب رو بطرف او میکردند و ملل مختلفه را یکسان رعایت میکرد و در سفرۀ خود مینشاند مگر هندوها که غذای غیر را نمیخوردندهر وقت مهمان او بودند وجه نقد میداد که ایشان ترتیب اغذیه برای خود کنند. مختصر برای آنکه اسحاق خان رارفتاری متین بود صیت او مقروع اسماع گردیده مهابت او در دلها جا گرفته ملقب بسردار خراسان شد و امرای خراسان از او حساب میبردند و در اعتلای لوای خاقان صاحبقران فتحعلی شاه مغفور گاهی اظهار مطاوعت میکرد و گاهی دم از استقلال میزد و شاهزاده محمدولی میرزا که در آن وقت فرمانفرمای خراسان بود به استمالت او میپرداخت و ابواب مصادقت از جانبین باز میشد و چون رفع او مکنون خاطر شاهزاده بود باز زمانی استشمام این رایحه کرده غوائل کدورت راه مسالمت را مسدود میساخت تا عاقبت شاهزاده فریدون میرزا در سال 1231 هجری قمری اسحاق خان را با ولد ارشدش در مشهد مقدس بقتل رسانید و سایر اولاد او که بعضی در شهر و برخی در خارج بودند بنای شرارت و عصیان نهادند و این فقرات معروض حضرت خاقانی گردید محض استرضای خاطر اولاد اسحاق خان و شمول عواطف بیکران درباره ایشان شاهزاده محمدولی میرزا را از حکومت خراسان معزول و شاهزاده حسنعلی میرزا را بفرمانفرمائی منصوب کرد و اولاد اسحاق خان را دواعی وحشت مبدل بسکونت شده به امر حضرت خاقان در تربت حیدریه به حکمرانی مشغول شدند. (مرآت البلدان ج 1 ص 420 و 421)
پسر شیرشاه. دومین از سلاطین افاغنۀ دهلی (هند) از 952 تا 960هجری قمری (طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 269). و رجوع بفهرست تاریخ شاهی تألیف احمد یادگار چ کلکته و تاریخ ادبیات ایران تألیف براون ج 4 ترجمه رشید یاسمی ص 135 شود
پسر شیرشاه. دومین از سلاطین افاغنۀ دهلی (هند) از 952 تا 960هجری قمری (طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 269). و رجوع بفهرست تاریخ شاهی تألیف احمد یادگار چ کلکته و تاریخ ادبیات ایران تألیف براون ج 4 ترجمه رشید یاسمی ص 135 شود
جمع واژۀ اسلامی (بسیاق فارسی). مسلمانان: مرا اسلامیان چون داد ندهند شوم برگردم از اسلام ؟ حاشا. خاقانی. تحفۀ اسلامیان دعاست که یارب خسرو اسلام شهریار بماناد. خاقانی. فرمانده اسلامیان دارای دوران اخستان عادلتر بهرامیان پرویز ایران اخستان. خاقانی
جَمعِ واژۀ اسلامی (بسیاق فارسی). مسلمانان: مرا اسلامیان چون داد ندْهند شوم برگردم از اسلام ؟ حاشا. خاقانی. تحفۀ اسلامیان دعاست که یارب خسرو اسلام شهریار بماناد. خاقانی. فرمانده اسلامیان دارای دوران اخستان عادلتر بهرامیان پرویز ایران اخستان. خاقانی
دهی است از دهستان نارویی بخش شیب آب شهرستان زابل که در 35هزارگزی خاوری سکوهه، نزدیک مرز افغانستان واقع است. جلگه و گرم معتدل است. سکنۀ آن 59 تن شیعه و سنی هستند. که به زبان فارسی بلوچی سخن میگویند. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان نارویی بخش شیب آب شهرستان زابل که در 35هزارگزی خاوری سکوهه، نزدیک مرز افغانستان واقع است. جلگه و گرم معتدل است. سکنۀ آن 59 تن شیعه و سنی هستند. که به زبان فارسی بلوچی سخن میگویند. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)